heli jon

الهی قربون اون دعا کردنت واحیاَء نگه داشتنت برم مامان

چند روز پیش میخواست نوار بزاره وبرقصه بهش گفتم مامان گناهه پرسید چرا؟ حالا بماند که با زبون روزه کف کردم تا حالیش کنم چرا نباید برقصه چون بچم تعجب کرده یه ماه همه روزه میگیرن واسه چی اون رو هضم نکرده حالا باید توضیح میدادم چرا الان نباید خوش باشیم خلاصه راضی شد شب که شد حاضر شدیم بریم مراسم احیا چادرشو سرش کرد ورفتیم تاقرآن سر کردیم رفت یه قرآن بزرگ پیدا کرد گذاشت رو  سرش هی اون وسط میگفت آخ مامان گردنم  منم نازش میدادم میگفتم شماسرت نزار فقط دعا کن نگاهی بهم کرد رو به آسمون نگاه کرد وگفت خدایامامانمو ناراحت نکن نزار گریه کنه حضرت علی رو هم سال دیگه نکش ...
2 شهريور 1390

یاد بچگیات افتادم مامان طلا

دیروز خیلی کسل بودم نمیدونم روزه گرفته بودم یا روزه منو گرفته بود خلاصه هی اینطرف دراز میکشیدم هی اون طرف از دست خودم خسته شده بودم هلیا هم با ناراحتی بهم نگاه میکرد اما طفلکی چیزی نمیگفت خلاصه پاشدم یک کمی اتاقها رو مرتب کردم بلکه بهتر شم چشمم افتاد به آلبوم بچگیای هلی جونم آخ چقدر شیرین وعروسک بودی گل خانم . الانم شیرینی اما اون موقع یه چیز دیگه بودی طلای مامان عکسا رودونه دونه نگاه میکردم و میرفتم تو همون موقع چه خاطرات شیرینی دلم میخواست دوباره زمان به عقب برگرده تا خیلی کارها رو که واست نکردم انجام بدم گلکم ...
1 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به heli jon می باشد